بسیار مهربان و شوخطبع بود و تا جایی که در توان داشت به دیگران کمک میکرد،زمانی که در منزل بود کارهای خانه را انجام میداد و به جای اینکه کمک من باشد من به او کمک میکردم، هم آشپزی هم نظافت، همه کارها را خیلی خوب انجام میداد. خیلی به پدرو مادرش احترام میگذاشت،هروقت که خسته از شهر دیگری که دانشگاهش بود برمیگشت تا پدرومادرش کاری را میگفتند همانجا روی پله کیفش را میگذاشت و میرفت دنبال کاری که خواسته بودند. بعد از ازدواج پنجشنبه و جمعهها از تهران میآمدیم آمل به محض رسیدن به سراغ پدرومادرش میرفت تا اگر کاری دارند انجام دهد اگر هم پدرش منزل نبود به باغ میرفت تا در کارها کمک شان کند، سعی میکرد مرا آماده پذیرفتن شهادتش کند،بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفت و با شهدای مدافعحرم بیشتر آشنا شد، میگفت: رئیس آباد شهید ندارد، مطمئنم من میشوم اولین شهید رئیس آباد. یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات میشدیم چشم ما افتاد به عکس سهشهیدی که سر در دانشگاه زده بودند، نگاه عمیقی کرد و به من گفت:فاطمهجان! اینجا را نگاه کن،به زودی عکس من هم میآید همینجا.
شهید هادی جعفری
به روایت همسر شهید
۹۹/۰۱/۱۲
۱
۰
محمد مهدی هدایتی